وقت تفریح
اینجا همه چی پیدا میشه
| ||
|
از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیمعمه ام داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت.یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه! مامانم سر سحر رفته داداشمو بیدار کرده.
داداشم تو اوج خواب داره میره سمت در حیاط.بابام میگه کجاداری میری؟میگه سر سفره سحر دیگه.بابام میگه الاغ بیا اینجا. منم ساکت و آروم دارم میخورم.بدون مقدمه بابام میگه داداشت که امید ما بود انقدر گاو شد،لابد تو هم الان میری تو دستشویی غذابخوری،پاشو دیگه.برو گمشو،مگه نمیگم برو. ازتاکسی پیاده شدم دارم به راننده نیگا میکنم میگه چیه بقیه کرایت ومیخوای؟ پ ن پ دارم یه دل سیر نیگات میکنم که رفتی دلم واست تنگ نشه!!!!!
رفتم سرِ خاکِ مادربزرگم دارم با یه تیکه سنگ کوچولو میزنم به سنگِ قبرش، خانومه اومده میگه میخواى فاتحه بخونى؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ کلید نیاوردم،موندم پشتِ در،منتظرم درُ باز کن
بقیه در ادامه مطلب... ادامه مطلب خواهرم زنگ زده خونمون..میگه فاطیما مامان هست؟گفتم نه ..گفت بابا ؟گفتم نه..گفتم کاری داری بگو من به مامان میگم .میگه نه نمیخواد خونوادگیه.
بقیه در ادامه مطلب... ادامه مطلب اعتراف میکنم اول راهنمایی که بودم معلم دینیمون گفت اگه شماها حتی به تیر چراغ برق هم به دیده شهوت نگاه کنین مرتکب گناه شدین. اون روز که تعطیل شدیم رفتم جلوی تیر چراغ برق هرچی بهش نگاه کردم هیچ حسی بهم دست نداد. رفتم جلو بهش دست زدم بازم هیچی نشد. آخرش فهمیدم که بین ما هیچ حسی وجود نداره |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |