وقت تفریح
اینجا همه چی پیدا میشه
| ||
|
دیشب تو فینال ک امید نوروزی آقا فقط خواهشا مسخرم نکنین : ما بچه بودیم 8 سالمون بود خیلی از آمریکا میترسیدیدم اینم شده بود نقطه ضعفمون داییم بهم میگفت اگر اینکارو نکنی آمریکا حمله میکنه ها ! خلاصه یه روز تو حیاط خونمون بودم دیدم تو آسمون دود بلند شده درو باز کردم ما یه جایی زندگی میکنیم که 2 کیلومتر اونورتر سپاه است و دکل نگهبانی دارن من فکر کردم آمریکا بمب زده نگهبان دکل مرده ، چشمتون روز بد نبینه دروغ نمیگم شروع کردم تو کوچه جیغ زدن وااای آمریکا حمله کرد زدم زیر گریه ! بچه هایی که تو کوچه بودن جیغ کشیدن فرار کردن تو خونه هاشون آقا انگار واقعا حمله کرده بود مامانم زود اومد منو برد خونه ظهر که بابام اومد فکر کردن من جن زده شدم رفتن برام دعا گرفتن !!!! موضوع انشاء: فیس بوک بنام لایک زنندهء مومنین و بلاک کنندهءظالمین
ما بهمراه دوستمان عضو فیس بوک میباشیم . فیس بوک جای خوبی است اما بیشتر اعضایش باهم فامیل هستند و از نام خانوادگیشان میشود فهمید.مثل سبز یا ایرانی یا پرشین یا پارسی .اکثراًهم شبیه هم هستند طوری که ما اوائل فکر میکردیم دوقلو باشند . وقتی وارد فیس بوک شدیم تازه فهمیدیم که اسم این اقدس چپول دختر همسایه مان پرمیس بوده و چقدر هم خوشگل بوده و ما نمیدانستیم . یک عالمه دوست پسر دارد که مدام برایش عکس میفرستند . تا کلاس دوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده بود اما یک شعرهایی میگذارد در والش که ما معنیش را نفهمیدیم . ادامه مطلب پسر صبح از پله ها اومد پائین و از مادربزرگش پرسید : " بابا، مامان هنوز از خواب بیدار نشدند ؟ " - نه عزیز دلبندم . بیا صبحونه ات رو آماده کردم ، زود باش بخورش تا مدرسه ات دیر نشده ! بچه یک خنده شیطنت آمیزی زد و بدون اینکه چیزی بگه سریع رفت آشپزخونه و صبحونه اش رو تموم کرد و پس از مسواک زدن دندونهاش،کیفش رو برداشت و پرید دم در تا سوار سرویس بشه ! ظهر شد . زنگ در به صدا در اومد . مادر بزرگ در رو باز کرد . پسر بود که از مدرسه برگشته بود . یه سلامی داد و بازم پرسید : " بالاخره مامان و بابا بیدار شدند ؟ " مادربزرگه گفت : " نه عزیزم ، حتما خیلی خسته بودند . فکر کنم الانه پا میشن میان! حالا بیا تو ناهارت رو بخور تا از دهن نیفتاده " پسرک بازم اون لبخند شیطنت آمیز رو زد و داخل شد . ادامه مطلب گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد)من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!! مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبرکم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم که تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج کردن اما بهتر است که لختی درنگ نمایی که اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید! پس پسر نگاهی زجمورانه به مادر بیانداخت و گفت مادرجان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم که این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند.پس مادر که پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر کرد و به خانه همسایه رفت .
بقیه در ادامه مطلب... ادامه مطلب
آهنگ جدید و فوق العاده زیبای سعید شهروز با نام لحظه های عشق …
دانلود در ادامه مطلب... ادامه مطلب دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای آرمین به نام لب خاطره
دانلود در ادامه مطلب... ادامه مطلب آهنگ جديد و فوق العاده زيباي امير علي A2 بـه نام Intro
دانلود در ادامه مطلب... ادامه مطلب شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
منبع:http://www.eshghe-gom-shode.blogfa.com/
بقیه در ادامه مطلب... ادامه مطلب از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .
کسب و کار: پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت کامپیوتری استخدام شدند. پس از مراسم خوشامدگویی، رئیس شرکت به آنها گفت: «شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانیدبه غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید، بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.»
بقیه در ادامه مطلب... ادامه مطلب جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد. روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بد یمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری. قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند. سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست. عکس هایی که مشاهده می کنید، گر چه خیلی خنده دار و مسخره هستند. اما حاصل تلاش استودیو عکاسی لیتوانیایی تادائو سرن می باشند. این استودیو بعد از پرت کردن باد بسیار شدید ( در حد طوفان) توسط دستگاه های بسیار قوی بر روی چهره افراد عکس العمل آنها را به سرعت ثبت و ضبط کرده اند. و حاصل این تلاش تعدادی عکس بسیار حرفه ای از حالت خاص چهره افراد است که مطمئنا شما را به فکر فرو خواهد برد. و شاید هم باور کردنش برایتان سخت باشد.
عکس ها در ادامه مطلب... ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |